بیخیال نویسندگی شوید اگر ….

 

. 1-ادم کمال گرایی هستید.

اگر از ان دسته “عشق نویسنده شدن” هایی هستید که هرچه ایده به ذهنتان میرسد را نمینویسید و میترسید حیف شود وان ها را ترشی انداخته اید. تا یکروز جبرئیل به شما نازل شود و بگوید شما یک نویسنده هستید. آنوقت ایده هایتان را بردارید ودر اولین تلاشتان یک کتاب خوب بنویسد که در چاپ اولش ده هزار نسخه فروش داشته باشد. بهتر است مادامی که در این خیالات هستید بهتر است سماقتان را بمکید.
یه استادی داشتم؛که اتفاقن از دار دنیا همان یک استاد را داشتم. میگفت:«شما قرار است بدترین و مزخرف ترین داستان قرن را بنویسید». پس اگر ادم کمال گرایی هستید؛ اگر همیشه دوست دارید با دست پر، کاری را شروع کنید؛ باید بیخیال نویسندگی شوید.باید بدانید که آن لحظه ای که شما، قلم به دست میگیرد و تصمیم میگیرید نویسنده شوید قرار نیست بهترین داستان یا نوشته عمرتان را بنویسید. برای مثال کوزه طلایی را تصور کنید که در باغچه خانه شما دفن شده وشما تصمیم گرفته اید این گنج را بیرون بیاورید.اولین کاری که میکنید چه کاری است؟ دنبال بیل میگردید و ان نقطه را زیر و رو کنید تا زمانی که خاک ها را کنار نزنید -به اصطلاح خاک برداری نکنید- به کوزه دست نخواهید یافت.همانطور که زمین یک کشاورز تا زمانی که شخم نخورده باشد و ابیاری و کود به ان نرسیده باشد هرگز محصولی به او نخواهد داد. ذهن ما هم همین گونه است تا زمانی که هرچه درون ذهنمان هست را بیرون نکشیم ، تا وقتیکه خاک برداری نکنیم. ذهن ما چیز به درد بخوری به ما نخواهد داد. اولین نوشته ها؛ حکم همان عمل خاک برداری را دارند. .خوب نوشتن به تلاش و زمان نیاز دارد. آثار خوب متعلق به کسانی هستند که بیشتر می نویسند.

2-  میخواهید از کیفیت به کمیت برسید.

اینکه از ابتدای کار باید روی کیفیت متمرکز شوید و از کیفیت به کمیت برسید ؛یک باور کارخانه ای و شرکتی است . پس بهتر است در عرصه هنر و مهارت، قید ان را بزنید.
اگر باور دارید که از همان ابتدا باید یک ایده را بچسبید و فقط به ان بپردازید باید بگویم که سخت در اشتباهید. سطل زباله نویسنده های بزرگ جملات بیشتری را نسبت به کتاب هایشان درخود  جای داده اند.نویسندگی حرفه ای است که از کمیت به کیفیت میرسید پس تا میتوانید بنویسید بنویسید و بنویسید ….

 

 

3-فکر میکنید همین که چیزی را بخواهید تمام کائنات به خدمت شما در می اید.

من در یک خانواده پر جمعیت تصمیم گرفتم نویسنده باشم.خانه ما کوچک است. اتاقی برای اینکه بخواهم جدا در ان به نویسندگی برسم؛ندارم. یک خانواده پر جمعیت که همه در اوج جوانی اند ؛پراز سرو صدا و جنگ و جدال. هیچ کس قرار نیست به خاطر من ساکت شود و یا پاورچین پاورچین راه برود.هیچکس قرار نیست از زندگی خودش بزند تا من یک نویسنده شوم.
باید بدانید کائنات قرار نیست مفت و مجانی شما را به آرزویتان برساند وقتی چیزی میخواهید کائنات اراده شما را به چالش میکشد، تا شایستگی شما را مورد آزمایش قرار دهد. پس اگر فکر میکنید ابر و باد و مه و خورشید و فلک باید دست به دست هم دهند؛ تا شما یک داستان ،متن یا شعر بنویسید باید بگویم همین حالا نوشتن را کنار بگذارید. در انجام این کار شما تنها هستید شاید کسانی باشند که گاهی کمکتان کنند اما بیشترین نتیجه حاصله در دستان شماست .

4- از مسئولیت فرار میکنید.

تصور کنید به یکی از دوستانتان مبلغ پولی را قرض داده اید او به شما گفته به مدت شیش ماه این پول را به شما بر میگرداند. حالا چند ماهی از موعد مقرر گذشته و شما تلفنتان را بر میدارید و زنگ میزنید. بعد از دو سه تا بوق  صدای دوستتان را پشت خط میشنوید. به او میگویید که چند ماهیی گذشته و آیا قصد بر گرداندن قرضی که گرفته را دارد یا نه ؟  و او صدایش را بالا میبرد و میگوید من اصلن پولی از تو قرض نگرفته ام.  حالا اگر وقتی که پول را برایش فرستاده بودید یک نوشته یا متنی مبنی براینکه از شما فلان قدر پول ، تا تاریخ فلان، قرض گرفته . چه میشد ؟ حالا دیگر نمیتوانست زیر حرف هایش بزند. یک نویسنده  میداند که در برابر حرف هایی که میزند و نوشته و مفهومی که خلق میکند مسئول است و نمیتواند یک روز منکر همه ان ها شود. یک نویسنده با کلمات اشناست واژه ها را میشناسد و جملات را میفهمد و درک درستی از جایگاه کلمات دارد به همین خاطر سنجیده تر از دیگران عمل میکند. درواقع یک نویسنده به خاطر آگاهی ازسرنوشتی که کلمات در پی دارند میداند کدام واژه را در چه جایگاه و موقعیتی استفاده کند.

5-اگر دنبال غول چراغ جادو میگردید.

اگر فکر میکنید یکروز آسمان باز میشود و یک ایده از دل اسمان می افتد توی دامنتان، یک ایده درست و حسابی و با تمام جزئیاتش؛  بالشتتان را بردارید و بگذارید زیر سرتان، چشم هایتان را ببندید وخوابش را ببینید. یک “نویسنده ” میتواند از هر چیزی و هر جایی ایده پیدا کند برای نوشتن. تاکید میکنم  یک “نویسنده “ اما اگر یک” نا نویسنده”  بخواهد ” نا “ اولش را بردارد اجدادش جلوی چشم هایش خواهند امد.

6- اگر مرغتان همیشه یک پا دارد و هفتتان  همیشه هفت است.

از علت های اینکه ما نمیتوانیم دیگران را بفهمیم این است که ما همیشه حق را به جانب خودمان میدانیم. برای ما همیشه تفکر ما و راهی که ما میرویم درست است. نمیتوانیم تفکراتمان را زیر سوال ببریم.نمیتوانیم قبول کنیم که اشتباه کرده ایم.و میترسیم به جای دیگران فکر کنیم . می ترسیم نظر خودمان را تغییر دهیم زیرا تغییر نظر برایمان به منزله بی ثباتی شخصیتمان است. و از اینکه دیگران مارا یک آدم بی ثبات ببینند میترسیم و وحشت داریم. یک نویسنده خوب ، کسی است که همیشه تفکر خودش را زیر سوال میبرد. به حرف های دیگران گوش میدهد و به ان ها فکر میکند در صورت نیاز تفکرش را تغییر میدهد.  به عبارت دیگر فکر کردن وسیله اصلی یک نویسنده است و یک نویسنده خوب میداند چطور خوب فکر کند در برابر حرف دیگران جبهه نمیگیرد بحث کردن را محلی برای تبادل اطلاعات در نظر گرفته و هر از هر فرصتی برای  رشد ذهن خود استفاده میکند.به طور خلاصه؛ اگرآدم انتقاد پذیری نیستید،اگر نمیتوانید به دیگران این حق را بدهید که با شما مخالف باشند.اگر نمیتوانید خودتان را جای دیگران بگذارید و مثل آنها فکر کنید، در یک کلام اگر نمیخواهید تغییر کنید.پس بهتر است بیخیال نویسندگی شوید.نویسنده باید بتواند ادم های مختلف ، را در شرایط مختلف،  درک کند.

7-اگر نمیتوانید بفهمید هفتی که شما میبینید برای ادم مقابلتان هشت است.

فرض کنید  با آدمی که دوستش دارید پشت میزی که در تصویر میبینید نشسته اید

شما پایین میز و فردی که دوستش دارید بالا و روبروی شما نشسته است . از هرکدام شما میخواهند عددی که روی میز میبینید را بخوانید، شما چه عددی را میخوانید ؟8و9

و ازطرف مقابلتان هم میخواهند عدد را بخواند و او میگوید؟ 8و6. در هشت بودن عدد هشت هر دونفرتان اشتراک دارید. اما عدد بعدی شش است یا عدد نه ؟ چه کسی درست میگوید ؟

قطعن هیچ کدام از شما نمیخواهد به دیگری ثابت کند که عددی که او میبیند اشتباه است. و یا سواد دیگری را زیر سوال ببرد و یا حتی خطای دید حسابش کند. چون شما این موضوع را درک کرده اید که زاویه دیدتان با یکدیگر فرق میکند. در واقع هر کدام از شما عددی را که میبینید، توصیف میکنید. و کسی هم نمیتواند بگوید کدام زاویه دید درست است. خیلی از مشکلات روابط امروزه هم همین است که ما نمیتوانیم درک کنیم هفت ما برای طرف مقابلمان هشت است و یا 9 که ما میبینیم برای  دیگری 6 است. اینکه ما قبول کنیم  نقطه نظر دیگری درست است به این منظور نیست که زاویه دید خودمان اشتباه است .با درک دیدگاه ها، میتوانیم به یک موضوع از دو زاویه متفاوت نگاه کنیم .

نویسنده کسی است که این تفاوت دیدگاه ها را درک میکند و میتواند انها را به درستی بیان کند. برای مثال؛ فرض کنید شما قرار است یک داستان درمورد یک قتل بنویسید. خب در چه موردی مینویسید ؟ شما به عنوان یک نویسنده باید بتوانید درمورد مقتول و چگونگی تبدیل شدن او به مقتول، در مورد قاتل و چگونگی  تبدیل شدن او به قاتل بنویسید. باید بتوانید خودتان را جای معشوقه یک قاتل بگذارید .باید درمورد خانواده یک مقتول بنویسید. یک نویسنده باید یک موضوع را از تمام جهات بیان کند.  کسی قادر به بیان کردن ان نیست؛ جز اینکه بتواند به درستی ان را درک کند . نویسنده یک اتفاق را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار میدهد واین توانایی را دارد که یک موضوع را  با  چندین دیدگاه مختلف توصیف کند.

 

 

8- اگر از خوردن حلیم با شکر یا نمک یا هر ادویه دیگر لذت میبرید.

این مورد اخر دلیل خاصی ندارد طبق تحقیقات نشده و ازمایش های مطرح نشده کسی که حلیم میخورد نمیتواند یک نویسنده باشد ابدا هم به خصومت شخصی نویسنده با حلیم ارتباطی ندارد…( در اینجا نویسنده شانه هایش را بالا می اندازد.)

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

جستجو
مقالات مرتبط
فهرست