در چه مورد باید بنویسم ؟

پیدا کردن ایده برام سخته چجوری باید ایده پیدا کنم؟

یک هفته از شروع جدی من به سمت نویسندگی گذشته بود، که احساس پوچی به من دست داد. ذهنم خالی خالی شده بود . همه ایده هایم ته کشیده بود و انگار چیزی برای نوشتن نداشتم هنوز بعد از یکسال که از ان روز میگذرد گاهی وقت ها حس میکنم ذهنم خالی تر از ان است که بتوانم از ان ایده برای نوشتن بیرون بکشم . این مشکل اساسی همه  کسانی است که میخواهند نویسنده شوند. در این بخش میخواهم هر چه درمورد ایده یابی یاد گرفتم را با شما به اشتراک بگذارم شما هم اگر نکات دیگری درمورد ایده یابی یاد دارید میتوانید با من به اشتراک بگذارید.

زمانی که با کمبود ایده مواجه میشوید قبل از هر چیز سه بار نفس عمیق بکشید و آرامش خودتان را حفظ کنید.خب این یک مشکل است. اما مشکل بزرگی نیست  پس خودتان را سرزنش نکنید و آینده نویسندگی تان را زیر سوال نبرید.برخورد کردن به یک انبار ایده خالی  نشان بی استعداد بودن شما نیست بلکه نشان دهنده عدم مهارت شماست. و مهارت همیشه یک پدیده اکتسابی بود و هست .پس نگران نباشید هرچه در این مسیر بیشتر پیش بروید با ایده های بیشتری مواجه خواهید شد.

فرض کنید وارد یک اتاق میشوید  و دوستانتان را در انجا میبیند که آشفته اندو هرکدام به یک سمت  میروند . شما را که میبینند میگویند.

-هی خوب شد اومدی بگرد ببین کجاست

+چی؟

-همون چیز دیگه بگرد

+خب باید دنبال چی بگردم ؟

_یک چیزی گم شده و تو باید پیداش کنی

قطعن جواب شما این خواهد بود که تا وقتی ندونم چی هست چجوری دنبالش بگردم .پس اولین کاری که ما میکنیم این است که با ایده اشنا شویم .وقتی میگویم باید ایده را بیابیم در واقع باید دنبال چه چیزی باشیم ؟اصلن ایده به چه معناست ؟ خب بنظر شما ایده چیست ؟

ایده چیست ؟

ايده یابیشاید بهتر باشد  برای پیدا کردن معنای ایده، به میلیون ها سال قبل برگردیم . به همان زمانی که دو انسان نخستین در غار زندگی میکردند. نخستین،انسان نخستین ؛ روی تخته سنگ بزرگش خوابش برده بود .و دومین،انسان نخستین کنار لبه غار به ماه نگاه میکرد.بعد از چندی یک نگاه شیطنت امیز به نخستین انسان نخستین انداخت. پاورچین پاورچین به سمت او رفت و یک دفعه خودش را روی او انداخته و صدای بلندی از خودش در اورد. نخستین انسان نخستین که از بیدار شدنش ان هم با ان وضع عصبی شده بود. از جایش برخواست. دنبال چماقش گشت تا دخل دومین انسان نخستین را در بیاورد.دومین انسان نخستین که زودتر متوجه شده  بود چماق نخستین را برداشت و از غار فرار کرد. چماقش را به دورترین نقطه که میتوانست پرتاب کرد. نخستین انسان نخستین به دنبال دومین انسان نخستین از غار بیرون امد، خم شد و تکه سنگی را از روی زمین برداشت. سنگ را به طرف دومین  پرتاب کرد. دومین، همانطور که تکه سنگی برداشته به سمت  نخستین پرتاب کرد همچنان که در حال پرتاب سنگ به هم بودند  دوتا از سنگ ها به  هم برخورد کردند و یک نور ضعیف کوچک ولحظه ای ایجاد شد.

اولین و دومین انسان نخستین در تاریکی  با دهان وا مانده ،به جایی که جرقه ایجاد شده بود، خیره شدند. بعد از چندلحظه نخستین انسان نخستین فریادی کشید و دومین انسان نخستین هم یک صدای کوتاه تر در اورد . هردو روی زمین نشستند و شروع کردن به جمع آوری سنگ ها.

سنگ ها را برداشتند و به داخل غار بردند. نشستند و سنگ ها دور خودشان چیدند.دوتا دوتا سنگ ها را بر میداشتند و به یکدیگر زدند.  متوجه شدند که از برخورد سنگ ها به یکدیگر جرقه به وجود می اید. از ان به بعد شب ها بیدار میماندند و جرقه بازی میکردند.  یک شب، نخستین انسان نخستین یادش امد که شوخی دومین انسان نخستین بی جواب مانده  برای همین تصمیم گرفت او را بترساند. سنگ ها را برداشت و ارام ارام به سمت دومین انسان نخستین قدم برداشت . دومین انسان نخستین ، در خودش فرورفته بود و داشت با چوب خشکی که دو برگ خشک شده ابتدای ان بود ، پشتش را می خاراند . اولین پشت سر دومین رسید وبا شدت تمام دو سنگ را به هم زد.جرقه به برگ خشک شده چوب برخورد کرد و اتش به وجود امد. ان وقت انها فهمیدند میتوانند این جرقه ها را به جرقه های بزرگ و در نهایت به اتش تبدیل کنند اگر بتوانند چوب و برگ خشک شده به این جرقه برسانند .

حالا حتمن با خودتان میگویید خب که چه ؟ چه ارتباطی بین این ها بود . بین ایده و جرقه . در واقع ایده همان جرقه است؛ یک نور ضعیف  کم و کوتاه اید. اگر ذهنمان را، یک سنگ در نظر بگیریم  تمام انچه اطرافمان وجود دارد ،سنگ های دیگری است . و ایده زمانی شکل میگیرد  که ذهنمان با یک موضوع برخورد میکند .پس سنگتان را در دست بگیرید و به هر انچه در اطرافتان میبینید برخورد دهید تا به ایده دست پیدا کنید.اگر بخواهم واضح تر بگویم  شما برای پیدا کردن ایده باید روی اطرافتان تمرکز کنید. و خب باید توجه داشته باشید که ایده فقط یک جرقه است  یک نور ضعیف کم و کوچک. البته توجه داشته باشید که همه  چیز اطراف یک نویسنده ایده هایی است برای نوشتن . ایده یابی  در اینجا به معنی دریافت کردن ایده نیست بلکه به معنی دریابیدن ایده است . شما باید یاد بگیرید که ایده هایتان را نجات دهید.

یک ایده  میتواند هر چیزی باشد یک جمله، کلمه ،موضوع ، شی،فکر،و شاید حتی یک احساس .

ایده هایت را دریاب.

لوازم کار ایده یابی

  • یک ذهن مشتاق
  • گوش شنوا
  • چشم کنجکاو
  • زبان پرسش گر

برای پیدا کردن ایده اول ازهمه باید مشتاق باشید ذهنتان را باز کنید وگارد “هیچ چیزی برای نوشتن نیست” را پایین بیاورید. برای یک نویسنده هرچیزی  میتواند  ایده ای  برای نوشتن باشد.  فقط باید یاد بگیرید خوب بشنوید . خوب ببینید و خوب سوال بپرسید.به این سه اصل، مثلث نویسندگی میگویند.

 

مثلث نویسندگی

مثلث نویسندگی شه مهارتی است که یک نویسنده نه تنها برای ایده یابی بلکه برای خوب نوشتن باید یاد بگیرد. میبینید که ضلع سوال پرسیدن   از دو ضلع دیگر بزرگتر است چرا؟

زیرا هنر سوال پرسیدن مهم ترین  بخش نویسندگی و  البته ایده یابی است.زمانی که درمورد یک چیز سوال میپرسیم نا خود اگاه گوش و چشم ما به سمت ان چیز متمرکز میشود تا جواب سوال را پیدا کند  پس پرسش های خوب ، ما را به سمت خوب دیدن و خوب شنیدن هدایت میکند. و در نهایت  باعث به وجود امدن یک ایده میشود.

سوال پرسیدن؛ چتر نجات یک نویسنده است

در ادامه تمرین هایی برای ایده یابی اورده شده است.

  • عکس هاو تصاویر: داستان تصاویری که میبینید را بنویسید. نوشتن درمورد عکس ها همیشه ایده های خوبی برای نوشتن بوده است.
  • خاطره نویسی: در مورد خاطرات خودتان بنویسید. یکروز با جمله خوبی روبرو شدم که اصلن به خاطر ندارم از ان کیست اما میگفت اگر کسی تا 6سالگی زندگی کند میتواند بقیه عمرش را درمورد خاطراتش بنویسد. پس نوشتن را سخت نکنید درمورد خاطراتتان بنویسید.
  • جملات خوب: جملات خوب بشنوید در مورد آنها فکر کنید و در مورد آنها بنویسید یک داستان که درمورد یک جمله است. یک متن درمورد یک جمله و یا اصلن مفهومی که از جمله فهمیده اید را بنویسید.جمله را گسترش دهید.
  • واژه ها: درمورد واژه ها بنویسید.  درمورد حسی که در شما ایجاد میکنند،خاطراتی که به یادتان می اورند وآدم هایی که یادتان می اندازند.
  • اشیاء: این مورد همیشه به من خیلی کمک کرده .وقتی حرفی ندارم برای گفتن فقط درمورد جزئیات اطرافم مینویسم. از موقعیتی که در آن قرار دارم و سعی میکنم جایی که هستم را فقط توصیف کنم. و یا فقط میتوانید یک شی از اطرافتان را انتخاب کنید و درمورد او از خودتان سوال بپرسید.
  • اشخاص: درمورد اشخاص مهم زندگیتان بنویسید. یکی از آدم های دورتان را انتخاب کنید. جلوی رویتان بگذارید و درمورد او بنویسید. درمورد شخصیتش ، اخلاقش، رفتارش،روحیاتش و احساسی که در شما به وجود می اورد. خاطراتی که با این آدم دارید و یا چیز هایی که از او یاد گرفته اید .
  • داستان دیگران رابنویسید: با این مورد اصلن مشکلی نخواهید داشت. فقط کافی است به یکنفر بگویید من نویسنده ام. او شروع میکند به تعریف کردن داستان زندگی اش تعریف میکند و از شما میخواهد زندگی نامه اش را بنویسید. شما هم گوش کنید و بعد درمورد داستان زندگی اش بنویسید.
  • کتاب ها: کتاب بخوانید و درمورد کتاب ها بنویسید. خلاصه کتاب، داستان خودتان را با کتاب بنویسید، تفاوت دیدگاهتان از قبل و بعد خواندن ان کتاب و یا فقط حسی که در شما ایجاد کرده است.

میتونین حدس بزنین هر کدوم از روش ها مربوط به کدوم ضلع مثلث نویسندگی مربوط میشه ؟

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

جستجو
مقالات مرتبط
فهرست